سیاهچاله 

وارد داروخانه می شوم. کاغذی را که به خاطر عرق کف دستم، مچاله شده ،روی پیشخوان می گذارم. مردی که آن طرف پیشخوان ایستاده است  کاغذ را بر میدارد و به سمت قفسه های ته داروخانه می رود. دیشب تمام  اینترنت را زیر رو کردم تا سرآخر از قرصی خوشم آمد که اسم عجیب و غریبی داشت. آنقدر عجیب که مجبور شدم نامش را با خط خوش روی کاغذ بنویسم. حساب کردم با این قرص، طعم خودکشیم تلخ تر می شود. آن مرد  هم که رفته است پشت قفسه ها و دیده نمی شود. با خودم می گویم معطلش نکن مرد ،زودتر آخرین ناهار امروزم را بیاور. یک تق می زنم روی میز. دو تق، سه تق.صدایی از جیبم بلند می شود. نگاه می کنم می بینم لیلا پیامک داده است.  نوشته"  نمی رود. پیشم می ماند." برمیگردم. 
می بینم مردی  که کاغذ را روی پیشخوان گذاشته بود رفته است. آن کاغذ را می گذارم داخل گشو. از خط زیبایش خوشم آمده. صدایی از جیبم بلند می شود. نگاه می کنم می بینم لیلا پیامک داده است.نوشته "سر راهم برای تولد دخترمان کیک بخرم". همان لحظه زن و مرد پیری  وارد داروخانه می شوند. مرد کاغذی را که به خاطر عرق کف دستش مچاله شده، روی پیشخوان می گذارد که خط خوشی دارد. بعد دست زن را می گیرد می گوید" لیلا امروز باشکوه خواهیم بود". به ته داروخانه نگاه می کنم. باید بروم از آنجا قرص مورد نظرشان را بیاورم. همانطور که میروم پشت قفسه های ته داروخانه، صدای تق تق انگشتان آن دو روی پیشخوان را هم می شنوم.





متین یحیی زاده


داستانک "بعد از بیداری" از متین یحیی زاده

داستانک "صلح" از متین یحیی زاده

داستانک "سیاهچاله" از متین یحیی زاده

روی ,پیشخوان ,کاغذ ,تق ,داروخانه ,لیلا ,کاغذ را ,می کنم ,نگاه می ,روی پیشخوان ,می شود

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

golbopooneh مطالب اینترنتی اَلصّلاةُ حِصْنُ الرَّحْمنِ وَ مَدْحَرَةُ الشَّیطانِ پویافایل فروشگاه اینترنتی کتاب عباسی روانشناسی نوزاد-کودک-نوجوان اسم نوشته | سایت سفارش و طراحی عکس نوشته درونه من moein1234 مغزِ بادامیِ نَنه 5